نون و پنیر, قند و نبات روز3 مفیدی
[sc:Comment_Author][sc:Comment_Text]
تاریخ : یک شنبه 27 مهر 1393
نویسنده : علی اکبر مفیدی

صبح حدود5:30دقیقه 5شنبه24مهر93 میون نوم و یقظه برای نماز بیدار شدم بعدازنماز نگاهی به سماور انداختم.سماور از آب پربود شعله را کمی بالا آوردم،خانم را برای نماز بیدار کردم.خیلی خوابم می آمد آخه شب قبل خیلی دیر خوابیدم بعداز 5ساعت رانندگی مداوم ازدانشگاه با اتل قراضه ام پس از طی 400کیلومتر مسیر کوهستانی ساعت 2صبح به خونه رسیدم.بهرحال سررا به بالش چسباندم ،سررا که بالا آوردم عقربه های ساعت7رانشان میداد،دوباره به زحمت راستیدم سماور جوش بود چای خشک را به همراه سیب خشک داخل قوری انداختم روش آبجوش،دوباره انداختم بالای سماور تادم بکشه.مشغول این کارها  بودم که نوریه به من سلام کرد جوابشو دادم وبغلش کردم،3روزمیشدکه ندیده بودمش.نوریه ازاول هم زودترازحسین بیدار می شد شاید بخاطر اینه که شب زودمیخوابه یا شاید چون اتاقش کنار اتاق ماست .

توی این گیرودار سرکارعلیه(خانم را میگم)که ظاهرا بعدمن دوباره خوابیده بود رویت شدبعدسلام وعلیک مستقیم رفت توی آشپزخونه،خلالهای پسته خام را که من از بالای سماور گرفته بودم کارشناسی کرد...

رفتم سراغ حسینم،اتاقش انتهای حاله وبا اتاق ما و نوریه فک کنم 12قدم من فاصله داره برعکس اتاق ما ونوریه که یک قدم نمیشه.حسین را با پتو بغل کردم میدونستم اگه سرش زیر پتو بره جیغش درمیاد بهرحال بیدارش کردم

نون وپنیر وگردوبهمراه حلوایی که خانم روز قبل درست کرده بود را سر سفره دیدم،چای را ریختم طبق معمول 2لیوان بزرگ،یکی من یکی خانم و2استکان برای نوریه وحسین.نوریه قبل از اینکه لب به چایی بزنه گفت چون سیب خشک داخل چایی ریختی نمی خورم.نمیدونم این خانمها چه حس هفتمی دارند که ازفرسنگها اشاره ها رامیگیرندوبومیکشندو...

استثنائا برای بچه ها ساندویچ پنیروگردو درست کردم ،همیشه خانم زحمت این کار را میکشه،خانم داشت آماده میشدبرای رفتن به کلاس قرآن،حافظ13 جزء هست،مربی روخوانی ،حفظ و...منم آماده شدم که برسونمش.نوریه برای رفتن به مدرسه آماده بود همراه ما آمد پایین آپارتمان

از موسسه که برگشتم نوریه هنوز نرفته بود،خسته شده بود گفتم بیاد بالا تاسرویسش بیاد،حسین هم آماده بود وبیخیال(دخترها که می دونید خیلی حساس و وظیفه شناسند،سرساعت هستند سرکلاس و....)بچه هام5شنبه ها هم میرن مدرسه آخه معلماشون میگن بعداز2روزتعطیلی جم کردن حواس آنها کار حضرت فیله(اینوحضرت خودم گفتم) سرویس نوریه اومد،نوریه رفت اما حسین هرچی منتظر موند سرویسش نیومد منم شماراشونداشتم که بزنگم بهرحال پیشم موند.رفتم سر نوشتن روزنگار،اونم رفت اول سر شطرنج وبا دشمن فرضی بازی میکرد یعنی هم مهره خودشو حرکت میداد وهم مهره مقابل  بعدهم رفت سرتلویزیون...

اوه چقدر نوشتم در ذهنم بود که مختصر بنویسمو برم سر روزنگار اولم درباره ارزشیابی توصیفی،اون بمونه دفعه بعد

برم باحسین صحبت کنم چندتاتمرین  سنگین و دوشوار ریاضی حل کنیم (هر چند بقول بزرگان ما دوشواری نداریم اینجا که!)....



|
امتیاز مطلب : 9
|
تعداد امتیازدهندگان : 3
|
مجموع امتیاز : 3
موضوعات مرتبط: هفته سوم , ,
مطالب مرتبط با این پست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید

<-CommentGAvator->
جوینده در تاریخ : 1393/7/30/3 - - گفته است :
ارادت داشتیم خدمت ایشون ،برای حسین آقا

<-CommentGAvator->
جوینده در تاریخ : 1393/7/28/1 - - گفته است :
واسه نوریه وقت شناس و منظم
پاسخ:پس حسینم چی!!!!!!!!!!!!!!!!!!!بهش بر نمی خوره!؟؟؟؟؟؟؟؟؟

<-CommentGAvator->
محمد در تاریخ : 1393/7/28/1 - - گفته است :
سلام حاجی خوبی،ماارادت داریم ولی بهت توصیه میکنم فصل4کتاب دکتربیوک محمدی رویه نگاهی بندازی فک کنم بدردت بخوره!!!!!!!!!
پاسخ:حتما به توصیه ات عمل میکنم!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!1

<-CommentGAvator->
ترکاشوند هستم مفیدی جان در تاریخ : 1393/7/28/1 - - گفته است :
قند و نباتش کجا بود؟؟؟ بهتر بود عنوان تو میذاشتی نون و پنیر گردو و حلوا و چای و ارده و قند و نبات و....قشنگ تر بود مفیدی هستم آقا حالت خوبه؟؟؟ ما خوبیم الان؟؟؟ علی اکبر هستم آقا مسئول کلی امور جزیی و ازدواج وتجدید فراش
پاسخ:نصف این عریضه درباره قند ونباته ظاهرا چون.... از حد دریافت تو خارجه!!!!!علی آقا بهت خیلی ارادت داریم ناز کلامت،بازم ممنون

<-CommentGAvator->
مری تضو در تاریخ : 1393/7/28/1 - - گفته است :

مفیدی خیلی گلی اصلا گلستانی
مخصوصا با اون دوتا غنچه خونه ات نوره و حسین
پاسخ:گلی ازخودته،انشاءا...چند برابرش نصیبت بشه!!!!!!!!!!!!!!!


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه:








آخرین مطالب

دریافت کد نوای مذهبی
دانلود این نوا

/
کلاس تحقیقات کیفی